شبی از شبهای تابستان، سه دوست جوان در آشپزخانهی آپارتمان کوچکی در بروکلین گرد هم آمده بودند. دمای هوا بالا، پنجره باز و صدای شهر در پسزمینه شنیده میشد. میز چوبی، لیوانهای نیمهپر و گفتوگویی که بهظاهر ساده بود اما آرامآرام عمق گرفت. رابرت، یکی از آن سه نفر، جملهای گفت که سالها بعد در بسیاری از سخنرانیهای کارآفرینی نقل شد: «فقط میخواهم جایی باشد که مادرم بتواند گوشوارههایی را که با دستان خودش میسازد، بفروشد؛ بدون اینکه مجبور شود خودش را شبیه تولیدیهای بزرگ کند.» مادرش، هنرمندی گمنام بود که زیورآلاتی سفالی با نقشونگارهای خاص میساخت، اما هیچ بستری وجود نداشت که او و هزاران نفر مانند او بتوانند کارشان را به مشتری واقعی نشان دهند.
سایت کوچک آنها با چند فروشنده آغاز بهکار کرد؛ زنانی که در خانههایشان عروسک میبافتند، مردانی که با چوب مهر میتراشیدند، یا جوانانی که دفترهای چرمی دستدوز میساختند. اما چیزی که این بازار را از سایر فروشگاهها متمایز کرد، نه طراحی خاص و نه امکانات عجیب بود؛ بلکه «داستان» بود. هر محصول، حامل قصهای بود از پشت صحنهی زندگی یک انسان. مشتریها بهمرور شکل گرفتند: آدمهایی که برایشان مهم بود بدانند چهکسی این اثر را ساخته، چرا این رنگ، چرا این فرم؟ این پلتفرم نه با هیاهو رشد کرد، نه با تخفیفهای چشمگیر، بلکه با وفاداری به همان جامعهی کوچک و خاص. آن سه نفر، بهجای اینکه بازار را گسترش دهند تا با همه رقابت کنند، تصمیم گرفتند بازار را برای کسانی حفظ کنند که پیش از آن دیده نمیشدند.
امروز آن بازار، یکی از شناختهشدهترین نمونههای موفقیت در دنیای کسبوکار است. اما آنچه ارزش دارد، نه وسعتش، بلکه فلسفهاش است. اینکه گاهی لازم نیست بهدنبال «بیشتر» و «بزرگتر» رفت. گاهی فقط باید گروهی کوچک را درست دید، به نیازشان پاسخ داد، و صادقانه برایشان ساخت. این بازار کوچک، هنوز هم هزاران فروشنده دارد که بیشترشان اسمشان هیچوقت در رسانهها دیده نمیشود اما برای مشتریهایی که دنبال چیزهای معمولی نیستند، آنچه اینجا پیدا میکنند، هنوز ارزش دارد. این یعنی ساختن برای گروهی محدود اما واقعی. نه هر ایدهای برای همه است، نه هر بازار شلوغی نشانهی موفقیت. گاهی، پیدا کردن همان گوشهی کوچک که به کار تو نیاز دارد، دقیقاً همان چیزی است که باید دنبالش بگردی.
از میز آشپزخانه تا بازار جهانی
۵
از ۵
۳ مشارکت کننده




