
ذهن انسان برای ساختن آفریده شده است. ساختن، نه یک امتیاز ویژه برای افراد خلاق یا کارآفرین، بلکه نیاز اساسی هر ذهن زندهایست. ذهنی که نمیسازد، نمیمیرد؛ اما آرامآرام پژمرده میشود. نه با سر و صدای زیاد، نه با فروپاشی ناگهانی، بلکه با خاموشی تدریجی چیزی در درون.
ما اغلب از خستگی، فرسودگی، بیانگیزگی یا بیمعنایی زندگی شکایت میکنیم بیآنکه به این بیندیشیم که شاید دلیل این حسها، نساختن باشد. ذهن انسان، اگر تنها مصرف کند و بازتولید نکند اگر فقط به مسائل پاسخ دهد و هیچ سؤالی نپرسد به تدریج شفافیت خود را از دست میدهد.
ساختن، ضرورتاً به معنای راهاندازی کسبوکار یا اجرای پروژههای بزرگ نیست. ممکن است ساختن در یک دفتر یادداشت اتفاق بیفتد یا حتی در نحوهی انجام یک کار تکراری. مهم این است که ذهن، از حالت انفعال خارج شود؛ یعنی صرفاً واکنشگر به محیط نباشد، بلکه کنشگر شود.
در جامعهی امروز ذهن ما مدام در حال دریافت است، اما کمتر فرصتی برای بازتولید پیدا میکند. ابزارهای دیجیتال، سرگرمیهای فوری و ریتم شتابزدهی زندگی ما را به سوی مصرفگرایی ذهنی سوق دادهاند. فردی که چیزی میسازد، حتی اگر ناقص یا ناتمام ذهنش به جای چرخیدن در بیهدفی، به سوی تمرکز حرکت میکند و همین تمرکز، یکی از کمیابترین و ارزشمندترین داراییهای امروز است.
مهمتر از همه، ساختن، معنا تولید میکند. انسانی که چیزی میسازد حتی اگر دیده نشود، شنیده نشود یا تحسین نشود حسی از اثرگذاری تجربه میکند. این حس، همان چیزیست که روانشناسان از آن بهعنوان رضایت درونی و انسجام روانی یاد میکنند. ذهنی که اثر خود را در جهان ببیند، حتی در مقیاسی کوچک، اعتماد بهنفس، تداوم و امید بیشتری خواهد داشت. و این در زمانهای که بسیاری از افراد با اضطراب، بیهدفی و نارضایتی درونی درگیرند، موهبت کمی نیست.
ذهنی که نمیسازد، نه نابود میشود، نه از کار میافتد؛ اما دیگر همان ذهن قبلی نیست. دیگر آن درخشش را ندارد، آن پرسشگری، جسارت و طراوت را. زندگی شاید ادامه پیدا کند، اما کمکم چیزی از درون میکاهد و تو، بدون آنکه بفهمی، تنها به نسخهای کمرنگ از خودت تبدیل میشوی.




